رمان جونگ کوک { زندگی دوباره } پارت ۳۷
× که یک دفعه لباشو گذاشت رو لبام و مک محکمی میزد سریع بلند شدم و یکی زدم تو گوشش
_ چیک..چیکار کردی( عربده)
× تو حق نداری منو بوس کنی فهمیدی ( عربده بدتر )
( کوک از رو صندلی بلند میشه و به سمت ات میره و میچسبونتش ( اگه اشتباه نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید ) و درو دستاش حصارش میکنه )
_ خانم جئون ات نباید با ددیت لج کنی میدونی که ( پوزخند )
× ( هولش میده) گمشو اونور من با تو هیچ نسبتی ندارم تو یک اشغال بدرد نخور بیشتر نیستی یادت نره جئون جونگ کوک تو من و بچتو کشتی ( داد به همراه بغض)
_ ساکت شو من از قصد انجام ندادم
× بازمممم میگه از قصد نبوده اشغال تو بخاطر پدر مادرت که بفهمی چه کسی کشتشون منو و بچت رو کشتی میدونی چیه اون موقع عاشقت بودم خیلی دوست داشتم ولی کاری کردی دیگه هیچ وقت اون ات سابق نشم الان برو کنار میخوام برگردم زندگی قبلیم
_ ساکت شو
× نمیخوام حالممممممممم ازتتت بهم میخوره( داد)
× داشتم سرش داد میزدم که با محکم ترین حالت ممکن زد تو گوشم
× تو...تو چیکار کردی
_ ات من نمیخواستم
× خفه شوووو حالم ازت بهم میخوره کاش هیج وقت نمیدمت ( بیهوش شد)
_ ات بلند شو ات اجوماااااا ( داد)
اجوما : بله ارباب
_ سریع زنگ بزن به پرستار شخصیم
اجوما: چشم
_ سریع باش
_ پرستا اومد ات رو معاینه کرد گفت بخاطر فشار زیاد و استرس بیهوش شده سرم بهش وصل کرد تا حالش بهتر شه
دکتر: آقای جئون نباید به همسرتون فشار وارد کنید اینشون قلب ناراحتی دارند ممکنه اوضاع بدتر بشه
_ بله
دکتر: من براشون سرم زدم تا یک ساعت دیگه بهوش میاند
_ ممنون
(دکتر رفت)
_ دکتر رفت رفتم نشستم کنار ات و به صورت معصومش نگاه میکردم چقدر درد کشیده ولی دیگه نمیزارم اتفاقی براش بیفته من اون موقع عاشقش بودم ولی انتقامع کوفتی منو به اینجا کشوند
ویو یک ساعت بعد
× با سردرد بدی بیدار شدم چند بار پلک زدم تا چشمام عادت کنه وقتی دیدم خوب شد نگاهی به اطراف کردم که متوجه کوک شدم که پایین تخت خوابیده شبیه یک خرگوش بود نه ات نباید دوباره عاشقش شی که تکون خورد و شروع کرد تو خواب به حرف زدن
_ ات اتتتتتتتتتتت خواهش میکنم منو ببخش عشقم ولم نکن بدون تو نمی تونم من چیکار کردم به زندگیم که از خواب پرید
× داشتم نگاش میکرد که ازخواب پرید و شروع کرد نفس نفس زدن سریع بهش لیوان آب دادم که اونم همشو خورد
_ ات ات بهوش اومدی
× اره (سرد)
_ حالت خوبه جایتت درد نمیکنه
× خوبم( سرد)
_ات منو ببخش منو ببخش نباید اونجوری میکردم
×مهم نیست ( سرد)
ویو یک ماه بعد
_ ات توی این یک ماه هیچ حرفی باهام نزد همیشه یک سلام و اگر هم حرف میزد با سرد ترین حالت ممکن بود امروز مهمونی بزرگترین مافیا ها هست و همه با همسراشون دعوت هستند یک نقشه کشیدم امید وارم عملی شه
× امروز روز مهمونی هست از صبح کارامو کردم که الان کاری نداشته باشم ساعت ۶ مجلس شروع میشد الان ساعت ۳ هست پس سریع یک حمومی کردم لباسامو عوض کردم آرایشم لایت خیلی خوشکلی انجام دادم موهامم حالت دادم ولی پاینش دستم نمیرسید واسه همین به اجوما گفتم که گفت سوهی رو میفرسته
× مثل آدم انجام بده
٪ چشم( با حرص)
× داشت فر میکرد که دستش رو آورد جلو تر خورد به سرم تمام داغی به سرم بود سریع یک جیغ بلند زدم که متوجه شدم داره با پوزخند نگام میکنه سریع بلند شدم زدم تو دهنش
× اشغال بدرد نخور سرمو سوزوندی
٪ من رفتم خانم
× میکشمت گمشو
× موهامو خودم درست کردم اکسسوری هامم گذاشتم و نگاهی به خودم تو آینه کردم چه خوشکل شده بودم سریع صدای کوک بلند شد
_ ات بدو دیر شد
× کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون که متوجه کوک شدم چقدر خوشتپ شده بود وایییی نه ات نباید عاشق شی
_ ات وقتی از اتاق اومد بیرون خیلی خوشکل شده بود نمی تونستم چشم ازش بردارم که با صداش به خودمم اومدم
× بریم
_ اره ..اره بریم
× به سمت مهمونی رفتیم خیلی شلوغ بود این مهمونی داخل جنگل بود چون نباید پلیس ها اینجا رو پیدا میکردن آنقدر شلوغ بود که جا برای راه رفتن نبود همه شراب به دستت داشتن و داشتن میرقصیدند کوک دستم رو کشید منو برد پشت یک میز یک آقایی اونجا بود وقتی نگاه کردم متوجه آقای چانگ شدم
× پدر... پدربزرگ
* ات عزیزم سلام
( ات رو بغل میکنه )
× بابا بزرگ چرا نجاتم ندادی یعنی نگفتی چرا یک دفعه غیب شدم
* اون شب.....
ادامه دارد 🌠🎀
همش تو این پارت جا نشد بچه ها همون تور که گفتم میخوام رمان رو تموم کنم چون تا شروع مدارس میخوام تموم شه فردا دو سه پارت میزارم تا تموم شه یک دست به افتخار خودتون بزنید خیلی ممنون که پیشم هستید تنکیو بای بای🥳🌌
_ چیک..چیکار کردی( عربده)
× تو حق نداری منو بوس کنی فهمیدی ( عربده بدتر )
( کوک از رو صندلی بلند میشه و به سمت ات میره و میچسبونتش ( اگه اشتباه نوشتم به بزرگی خودتون ببخشید ) و درو دستاش حصارش میکنه )
_ خانم جئون ات نباید با ددیت لج کنی میدونی که ( پوزخند )
× ( هولش میده) گمشو اونور من با تو هیچ نسبتی ندارم تو یک اشغال بدرد نخور بیشتر نیستی یادت نره جئون جونگ کوک تو من و بچتو کشتی ( داد به همراه بغض)
_ ساکت شو من از قصد انجام ندادم
× بازمممم میگه از قصد نبوده اشغال تو بخاطر پدر مادرت که بفهمی چه کسی کشتشون منو و بچت رو کشتی میدونی چیه اون موقع عاشقت بودم خیلی دوست داشتم ولی کاری کردی دیگه هیچ وقت اون ات سابق نشم الان برو کنار میخوام برگردم زندگی قبلیم
_ ساکت شو
× نمیخوام حالممممممممم ازتتت بهم میخوره( داد)
× داشتم سرش داد میزدم که با محکم ترین حالت ممکن زد تو گوشم
× تو...تو چیکار کردی
_ ات من نمیخواستم
× خفه شوووو حالم ازت بهم میخوره کاش هیج وقت نمیدمت ( بیهوش شد)
_ ات بلند شو ات اجوماااااا ( داد)
اجوما : بله ارباب
_ سریع زنگ بزن به پرستار شخصیم
اجوما: چشم
_ سریع باش
_ پرستا اومد ات رو معاینه کرد گفت بخاطر فشار زیاد و استرس بیهوش شده سرم بهش وصل کرد تا حالش بهتر شه
دکتر: آقای جئون نباید به همسرتون فشار وارد کنید اینشون قلب ناراحتی دارند ممکنه اوضاع بدتر بشه
_ بله
دکتر: من براشون سرم زدم تا یک ساعت دیگه بهوش میاند
_ ممنون
(دکتر رفت)
_ دکتر رفت رفتم نشستم کنار ات و به صورت معصومش نگاه میکردم چقدر درد کشیده ولی دیگه نمیزارم اتفاقی براش بیفته من اون موقع عاشقش بودم ولی انتقامع کوفتی منو به اینجا کشوند
ویو یک ساعت بعد
× با سردرد بدی بیدار شدم چند بار پلک زدم تا چشمام عادت کنه وقتی دیدم خوب شد نگاهی به اطراف کردم که متوجه کوک شدم که پایین تخت خوابیده شبیه یک خرگوش بود نه ات نباید دوباره عاشقش شی که تکون خورد و شروع کرد تو خواب به حرف زدن
_ ات اتتتتتتتتتتت خواهش میکنم منو ببخش عشقم ولم نکن بدون تو نمی تونم من چیکار کردم به زندگیم که از خواب پرید
× داشتم نگاش میکرد که ازخواب پرید و شروع کرد نفس نفس زدن سریع بهش لیوان آب دادم که اونم همشو خورد
_ ات ات بهوش اومدی
× اره (سرد)
_ حالت خوبه جایتت درد نمیکنه
× خوبم( سرد)
_ات منو ببخش منو ببخش نباید اونجوری میکردم
×مهم نیست ( سرد)
ویو یک ماه بعد
_ ات توی این یک ماه هیچ حرفی باهام نزد همیشه یک سلام و اگر هم حرف میزد با سرد ترین حالت ممکن بود امروز مهمونی بزرگترین مافیا ها هست و همه با همسراشون دعوت هستند یک نقشه کشیدم امید وارم عملی شه
× امروز روز مهمونی هست از صبح کارامو کردم که الان کاری نداشته باشم ساعت ۶ مجلس شروع میشد الان ساعت ۳ هست پس سریع یک حمومی کردم لباسامو عوض کردم آرایشم لایت خیلی خوشکلی انجام دادم موهامم حالت دادم ولی پاینش دستم نمیرسید واسه همین به اجوما گفتم که گفت سوهی رو میفرسته
× مثل آدم انجام بده
٪ چشم( با حرص)
× داشت فر میکرد که دستش رو آورد جلو تر خورد به سرم تمام داغی به سرم بود سریع یک جیغ بلند زدم که متوجه شدم داره با پوزخند نگام میکنه سریع بلند شدم زدم تو دهنش
× اشغال بدرد نخور سرمو سوزوندی
٪ من رفتم خانم
× میکشمت گمشو
× موهامو خودم درست کردم اکسسوری هامم گذاشتم و نگاهی به خودم تو آینه کردم چه خوشکل شده بودم سریع صدای کوک بلند شد
_ ات بدو دیر شد
× کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون که متوجه کوک شدم چقدر خوشتپ شده بود وایییی نه ات نباید عاشق شی
_ ات وقتی از اتاق اومد بیرون خیلی خوشکل شده بود نمی تونستم چشم ازش بردارم که با صداش به خودمم اومدم
× بریم
_ اره ..اره بریم
× به سمت مهمونی رفتیم خیلی شلوغ بود این مهمونی داخل جنگل بود چون نباید پلیس ها اینجا رو پیدا میکردن آنقدر شلوغ بود که جا برای راه رفتن نبود همه شراب به دستت داشتن و داشتن میرقصیدند کوک دستم رو کشید منو برد پشت یک میز یک آقایی اونجا بود وقتی نگاه کردم متوجه آقای چانگ شدم
× پدر... پدربزرگ
* ات عزیزم سلام
( ات رو بغل میکنه )
× بابا بزرگ چرا نجاتم ندادی یعنی نگفتی چرا یک دفعه غیب شدم
* اون شب.....
ادامه دارد 🌠🎀
همش تو این پارت جا نشد بچه ها همون تور که گفتم میخوام رمان رو تموم کنم چون تا شروع مدارس میخوام تموم شه فردا دو سه پارت میزارم تا تموم شه یک دست به افتخار خودتون بزنید خیلی ممنون که پیشم هستید تنکیو بای بای🥳🌌
- ۱۱.۶k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط